جدول جو
جدول جو

معنی رگ نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

رگ نهادن
کنایه از تسلیم شدن، گردن نهادن، فروتنی کردن، فرمان بردن
تصویری از رگ نهادن
تصویر رگ نهادن
فرهنگ فارسی عمید
رگ نهادن
(تَ وَ کَ دَ)
کنایه از فرمان بردن و گردن نهادن:
چون بداند که مرا دولت تو کرد قبول
بنهد رگ بهمه چیز که من خواهم راست.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
رگ نهادن
((رَ. نَ دَ))
کنایه از گردن نهادن، تسلیم شدن
تصویری از رگ نهادن
تصویر رگ نهادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا نهادن
تصویر فرا نهادن
نهادن، گذاشتن، در میان گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، کنایه از دراز کردن، کنایه از ایجاد کردن، کنایه از بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل نهادن
تصویر دل نهادن
کنایه از به کسی یا چیزی دل بستن، دل بستگی پیدا کردن، به کسی یا چیزی علاقه مند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی نهادن
تصویر پی نهادن
پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو نهادن
تصویر رو نهادن
توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ شُ دَ)
روگذاشتن. قرار دادن چهره روی چیزی. گذاشتن رخسار، رو کردن. روی آوردن. متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن. به سویی حرکت کردن: کسری پسر سالار بود... هرکجا رو نهادی کس نیارستی پیش او ایستادن. (قصص الانبیاء ص 225).
بگفت و درآمد کک کوهزاد
چو نر اژدها سوی او رو نهاد.
(کک کوهزاد).
سوی هندستان اصلی رو نهاد
بعد شدت از فرج دل گشته شاد.
مولوی.
هرکه دارد حسن خود را بر مراد
صد قضای بد سوی او رو نهاد.
مولوی.
بوسه دادندی بدان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف.
مولوی.
زنجیردر گردن شیخ کرده رو بشهر نهادند.
(گلستان).
رجوع به روی نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رجوع به پر شود
لغت نامه دهخدا
(غُرْ ری دَ)
آغشتن و خیسانیدن. (ناظم الاطباء). آغوندن. خیساندن. خیس کردن. نقوع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نقع الدواء فی الماء، تر نهاد دوا را در آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
پا نهادن در کاری، آغاز آن کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ تَ)
برهم نهادن و ردیف کردن چیزی چون آجر و خشت و چوب
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ذخیره کردن. اندوخته کردن. پس اندازه کردن. یخنی نهادن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رنگ از دست دادن. بیرنگ شدن:
لاله از شرم چهره، رنگ نهاد
شکر از شور خنده تنگ نهاد.
ظهوری (از بهار عجم).
، رنگ کردن. رنگین کردن:
ز ضعف بر نتوانم گرفت پا ز زمین
اگر به پا نهدم روزگار رنگ حنا.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ رَ)
قدم گذاردن. فراتر رفتن:
چو از نامداران بپالود خوی
که سنگ از سر چاه ننهاد پی.
فردوسی.
، پا گذاشتن. قدم نهادن. مستقر شدن:
به هر تختگاهی که بنهاد پی
نگه هداشت آیین شاهان کی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ کَ / کِ دَ)
روی نهادن به چیزی یا به جایی. رو کردن. روی آوردن. بمجاز، متوجه شدن:
گرت خوش آمد طریق این گروه
پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام.
ناصرخسرو.
قطره ای رخت سفر بندد اگر از کف ابر
چون رخ خویش ز اعلی نهد اندر اسفل.
واله هروی (از آنندراج).
، روی گذاردن. روی نهادن. روی گذاشتن. قرار دادن رخسار بر چیزی:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نهادن
تصویر پس نهادن
ذخیره کردن پس انداز کردن اندوخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا نهادن
تصویر پا نهادن
قدم گذاشتن عازم شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نهادن
تصویر دل نهادن
دلبستگی یافتن، رغبت پیدا کردن، دل بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت نهادن
تصویر رخت نهادن
بار انداختن، اقامت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی نهادن
تصویر روی نهادن
توجه کردن، واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
اسپ نهادن از اسپ به زیر آمدن شکست خوردن مغلوب شدن عاجز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بعنوان رهن نزد کسی گذاشتن: گفت همره را: گرو نه پیش من ورنه قربانی تو اندر کیش من (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نهادن چیزی را، پایین آوردن، معزول کردن، مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی. آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن: و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق نهادن
تصویر فرق نهادن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن نهادن
تصویر تن نهادن
دل نهادن، تن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو نهادن
تصویر رو نهادن
رفتن توجه کردن به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم نهادن
تصویر جرم نهادن
((جُ. نَ دَ))
مجرم شناختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی نهادن
تصویر روی نهادن
((نَ دَ))
توجه کردن، واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
((فَ رَ. نَ دَ))
شکست خوردن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
((~. نَ دَ))
پایین نهادن، پایین آوردن، برکنار کردن، جای دادن، قرار دادن، اختصاص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیگ نهادن
تصویر دیگ نهادن
((نَ دَ))
نهادن دیگ بر روی آتش، دیگ بار کردن، کر و فر و خودنمایی کردن، لاف زدن
فرهنگ فارسی معین